-
32- ساعت پنج عصر
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 21:09
یک پاکت ِ سیگار نکشیده دارم و حرف هایی ک گذاشته م سر فرصت ، چند باری که نیامدم سر قرار را هم ، همه ی اشک هایم ک توی ایستگاه های مترو ریخته ست ، زیر پای مردم یک باری را که نرفتیم دریا ، قرار های عاشقانه مان ک لغو شد ، همین ک توی هیچ شبی دلت هوایم را نکرد ، هیچ زنگی را ک نزدی ، پشت در هیچ خانه ای ک تراس سبز داشت لحظه ای...
-
31- عمری دگر بباید
چهارشنبه 11 بهمنماه سال 1391 23:07
سالهایی دور بوده است که من توی تن یک پرنده عاشق شدم با ریشه های یک درخت نفس کشیدم که از عشق یک پرنده ی مهاجر بیمار است و با پرنده از کوچ برگشتم با درخت لانه نبودم دیگر با درخت هیزم های خانه ی زنی شده ام که در قلبش یک پرنده دارد باید به من برگردم شبیه زنی که رفته ست تا قرص های فراموشیش را پیدا کند
-
30 - توی چمدان هایی به دنیا آمدیم
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 21:29
بیا آنقدر توی همین تخت کش بیاییم که تو برسی ب آن شهر دیگر ، من جلوی چشم های مادر باشم ، به هیچ کجای دنیا بر نخورد، آخر می دانی که ما باید جلوی چشم های خدا باشیم باید دیگر ندانم کجای کار ها خراب است ، ما به اندازه ی همه ی خرابی ها عمر نمی کنیم ، دلم فقط می خواهد یک چادر مثل بچه گی هام بزنم ، با چادر مادرم ، ملافه های...
-
29- زنی در خواب های من مرده ست
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 09:16
راهم را دور کرده باشم ، به جای مدرسه آمده باشم تا دم خانه ای ،با قراری که نگذاشته بودیم ، با احتمال کمی که شاید نرفته باشی ، برات از یاس دیوار خانه ای دزدیده باشم و توی دست راستم توی جیب مانتوی گشاد مدرسه ام ازنگاهها و سرزنشها دورش کرده باشم و همیشه دلم خواسته باشد یک دستی من را هم ببرد توی جیب راست مانتویی از حرف ها...
-
28 -چو تخته پاره بر موج
سهشنبه 26 دیماه سال 1391 20:58
بی آنکه باریده باشد ، ابرها نمی دانند هوای این شهر آلوده نیست ، فقط شبیه من کلافه ست ، نمیداند بودنش برای کی مهم است ، نمیداند نباشد کی میمیرد ، هوای این شهر فقط گم کرده دارد مثل فال قهوه ای ک خوانده نشده باشد ، فقط فنجان برگشته م ، ب سمت قلبی ک شکسته ، فقط اسب و درخت و یک زن پیرم . بی آنکه باریده باشد ، سرفه ام . که...
-
27- دارم سعی میکنم به یاد بیاورم ک فراموشی گرفته ام
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 20:46
مهربان نیستم دیگر ، دلم میخواهد خانه را بگذارم ، بسپرم دست گلدانها ک من نباشم خشک می شوند ، من که نباشم خانه را باد می برد ، از دست سیم های تلفن کلافه ام ، از باجه های زرد رنگ تلفن همگانی ک آب شدند رفتند توی زمین ، با صدای تو ، با بوق های آزادی ک کـــَرَم کرد ، با من ، داریم توی زمین زنگ می زنیم ... دلم میخواهد خانه...
-
26- باید برگردانمت...
یکشنبه 17 دیماه سال 1391 21:45
شبیه پوتین های سربازی ام که دارد می بخشدم ، که دیگر پا ندارد به کی می بخشی ام؟
-
25 - با تو از غم نه از من میگویم
جمعه 15 دیماه سال 1391 21:29
چیزی در دلم نشست کرده است ، مثل رودخانه ای که مسیرش افتاده است به پی خانه ، مثل خانه ای که پی اش در آب ها فرو رفته ست ، ، مثل پی خانه که هر روز بیشتر از قبل میداند که چیزی از عمر خانه نمانده ، مثل خانه که ترجیح می دهد بروز ندهد از پایه هاش دارد ویران می شود مثل اهالی خانه که جایی برای رفتن ندارند ... در حال ندانستنم ،...
-
۲۴ - بوی مرگ می دهد نفس هام
جمعه 8 دیماه سال 1391 22:48
تو تنها نبودی هیچ وقت ، تا حیاط با تو آمده م هر صبح ، که می روی سر کار ، دلم گرفته از نبودنت توی خانه ای که نداشتیم. روی میز کارت عکسم شده م که نبوده ست هیچ وقت ، تلفن هایی شده م که جواب نمی دادی . تو تنها نبودی باور کن ، من توی کیف پولت غلت زده ام ، برایت خوانده م ، سوژه ی عکاسی ت بودم ، ساعت ها برهنه نشسته م تا...
-
۲۳ - خواب هایی دیده اند برایم
سهشنبه 5 دیماه سال 1391 22:28
وقتی که تنهایی من داشت با تو قدم میزد، دست هاش را باد برده بود ، وقتی که تنهایی م از تو برگشته بود و بی هدف پرسه میزد ، داشتم به زمستان فکر می کردم مدت هاست دارم فکر میکنم باید به خواب زمستانی بروم ، باید برگ هام را یکی یکی بپیچم لای زرورق های نقره ی بچپانم زیر کلاه صورتی م ، باید ریشه هام را به خاک بفهمانم ، باید...
-
۲۲ - از عاشقانه ترسیدیم
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 08:13
نکند هنوز توی آن کوچه توی آن سرما ایستاده باشم؟ چه چیز می توانست نگذارد که ساعت ها بایستم و به ندیدنت ادامه دهم؟ برای من عاشقانه نیست ، باور کن . فقط آنقدر دنیام کوچک است که پاهام می زند بیرون اگر اینقدر مچاله نشوم ، برای من لحظه ها نمی گذشتند ، کش می آمدند باور کن راه های دیگری هست برای دور شدن ، بیا و کوچه ها را بد...
-
۲۱ - من اشک های تو را توی شیشه کرده ام
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1391 23:44
من همه ی دیوار های این شهر را زیسته ام رگ ام را از جوهر های قرمز پر کرده م و با انگشت هام دارم مسیر عبور عابر سواره میکشم
-
۲۰ - من از دوست داشتن
یکشنبه 26 آذرماه سال 1391 19:49
کنار تو پیدا شدن ، در یک روز برفی خوب است ، روی صندلی 8 ردیف سوم یک سینما یک فیلم آبکی دیدن خوب است و به کشیدگی انگشتان تو فکر کردن ، سر روی شانه های تو گذاشتن و از عاقبت هیچ چیز نترسیدن خوب است مرد را بردن تا لب چشمه خوب است ، منتظر بوسه ای که انگار تبانی کرده ایم راجبش حرف نزنیم ماندن خوب است ، بی خیالی ت ، شانه...
-
۱۹ - چشمی و صد آه
سهشنبه 21 آذرماه سال 1391 23:22
منی مانده ام که دارد تخریب می کند باقی مانده اش را ، دست نویس هاش را ته کیفم مچاله شده پیدا می کنم و میگذارم گم شوند دوباره ، به این فکر میکنم که همیشه پاهای یک زن افتاده س روی شانه ی زندگیم ، میروم توی فنجان های چای ، سیگار هایم را با فشار خون تو تنظیم میکنم شبیه خمیازه می روم ، ناله ای کشدار برمیگردم از خودم می...
-
۱۸ - زمان فراتر از آذر نمی رود
شنبه 18 آذرماه سال 1391 18:52
پرنده هارا بایستان از کوچ بگذار شاخه را باد ببرد درخت تنهاست لانه تنهایی را می فهمد ریشه هارا بگذار بیمار شوند از عشق گوش کن آذر آخرین حرف خداست قبل از رفتنش حرف های مگو + عنوان از وبلاگ الهام نوشت ِ عزیز
-
۱۷ - بخوان به نام سفر
جمعه 17 آذرماه سال 1391 13:48
دستت را جا بگذار توی دستانم که در را ببندم پشتت نامه هات را پست کنم باهاش روزها باهاش سیگار بکشم شعر بنویسم تو باید در این مردن مشکوک دست داشته باشی
-
۱۶ - پیله کرده ام به تنهایی
دوشنبه 13 آذرماه سال 1391 23:25
و چقدر در تنهایی آدم ها تنها تریم چقدر خلوت دیگران به انزوا می کشدمان
-
۱۵- ریشه هامان را باد برده بود
جمعه 10 آذرماه سال 1391 14:11
ما درد بوده ایم از عاشقانه برگشتیم کوچه را ، دشت را ، تن هامان را قدم نگذاشتیم ما را از دوست داشتن مــُردن از پرسه را زیستن ما را از زندگی برگرداندند زمین دارد ریشه هامان را پس می زند شاید زمین جای دیگریست ... + مارا به ما رها کردند ، دلم برای خیابان هایی که قدم نزدیم ، برای پاییز هایی که زندگی نکردیم ، برای من میسوزد...
-
۱۴ - رفته ام زیر پوست مرگ
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 19:55
رفته ام توی جلد حیاط دارم با درخت با چنار با برگ همذات پنداری می کنم رفته ام توی کیف پولم صدای پول خوردها را در می آورم دارم با پاییز زرد می شوم حواسم نیست به خدا
-
۱۳ - آنقدر غمگینم که می شود روی صدایم مرد
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 19:31
تمام روز پرنده ای نشسته باشد کنارت ، باهات حرف زده باشد ، از آسمانش ، درختش ، لانه اش و همه ی پرنده هایی ک می شناسد و رنگ هاشان و اینکه چه جور می خوانند برات گفته باشد سرش را روی شانه ات گذاشته باشد توی ایستگاه مترو و اشکش آمده باشد ، آن وقت همه چیز برات رنگ باخته باشد ، ک در یک روز کوچک پاییزی توی یک ایستگاه کوچک و...
-
۱۲- ۹۰/۱۲/۲۵
یکشنبه 5 آذرماه سال 1391 17:54
کنار تو پیدا شدن مشکوک است ، باید فکر کنم از کجا آمدیم . دست هام را تا جایی ک می شود در جیب هایم فرو می برم ، بی جهت یادم می آید وقت دوختنش سفارش کرده ام جیب هاش برایم خیلی مهم است ، هرچه بزرگتر بهتر کنار تو تنها ، اینجا ، توی زمستانی ک پرنده ها را از لب دبوار ها پر داده ست ، وسط خیابانی ک هیچ وقت تا انتهایش نرفتیم ....
-
۱۱ - این آسمان همان نبود که نازل شدیم؟
چهارشنبه 1 آذرماه سال 1391 22:23
مثل زمینی که آسمانش را باد برده باشد قبر ِ خودم شده ام
-
۱۰ - مرگ قسطی ست
دوشنبه 29 آبانماه سال 1391 21:17
فشار پدر بالاست و چهارشنبه است هوا سرد است و پنج شنبه ست خانه زیر سایه ی چنار ها همیشه زمستان است و جمعه ست فشار پدر خیلی بالاست و شنبه ست ساعت را یک ربع عقب کشیدیم و هنوز شنبه ست و پدر هنوز زنده ست زمستان مانده و پدر مانده ست + عنوان از وبلاگ سلین
-
۹ . با من از صدای ماهی ها ، از سکوت آب ها بگو
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1391 01:13
مرا به کودکی ام واگذار کن ، با کاغد های رنگی قایق بسازیم ،بیندازیم توی آب هایی ک ده سال بعدم را می بلعند ، غرق تنها کلمه ای ست ، کلمه ای برای گوش ماهی های بیشتر ، مرا به کودکی ام مرا به پولک های رنگی مرا به 10 سالگی ام بسپار .. بگذار قایق هایی به اندازه ی غرق شدنم بسازم غرق تنها مهمان نوازی ماهی هاست مرا به من رها کن
-
۸ - بهار ، تابستان ، پاییز ، زمستان و دوباره بهار...
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 22:28
یک دانه ای توی عمقِ سرد وجودم ، همینطور بی حرکت ، نشسته. زل زده به یک نقطه ی نا معلوم یک دانه که نمی دانم اگر آب می دادش کسی ، اگر نوری بود ، چه می شد. شاید چناری ، گل سرخی ،علفی... یک دانه با نگاهی که از پاییز های گذشته مانده ست به دست های کسی همینطور یخ زده ست زیر سایه ای یک دانه ی عبوث نشسته ست توی خاک وجود م
-
۷ -یک طوری بگو من که انگار منم
شنبه 20 آبانماه سال 1391 18:18
با یک زبانی بگو نسرین که کسی نداند جوری بگو که انگار نمیدانی اسمم را طوری صدایم کن که انگار سال ها قبل تر از کشفم است که هنوز درختم ، زمینم ، بهارم
-
۶ - من اگر خدا بودم
جمعه 19 آبانماه سال 1391 12:17
خورشید را خاموش کن باد هارا ب ایستان از حرکت پنجره ها را ببند کلید ها را بگذار زیر پا دری و برو
-
۵ - درخت دلواپس لانه هاست وقتی ک می افتد
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1391 23:30
دریا همیشه نگران مرغان دریایی ست باور کن ، سفر امتداد ماندن بود با من از سفر بگو، سفر آبی ست ، با هم به روزهایی برویم که نبودیم با هم از گذر کردن برویم از دیر از دور به سفر بگرد
-
۴ - برات میمیرم هایت
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 22:42
مثل دارکوبی ک عاشق نقش یک پرنده روی دسته ی تبری شده ک داره درختشُ قطع می کنه . . . نسبت غریبی با مرگ تو دارم
-
۳ - سبزینه ای که کم داشت درخت زندگیمان
یکشنبه 14 آبانماه سال 1391 21:51
بابا حالا ک می توانی همه ی چراغ ها را سبز کن تا برسم خانه ، حالا ک میشود مرا بچپان توی همین قطار ، همان چمدان ، همان نگاه ک از پنجره با درخت و دیوار و چراغ های بین راه قطع شد