41 - از زندگی رانده شدیم


غریب مانده ام توی سرزمینم ، نامه ام توی یک بطری که رسیده ست آن سوی این دریا ، از اینجا که ایستاده ام تا من یک دریا راه است ، یک دریا تا خودم راه است 

تنها مانده ام از من ، موهایم مانده ست لای صفحه ی 56 کتابی که برات خوانده بودم ، دلتنگیت را هجی کن ، برای موهای قهوه ای ام ، دور شهر دور داده اند کتاب را ، جنایت منم ، با یک پلاک بر گردنم ، شماره 713405، ثبت شده ام 

 بید زده ست جهانم را ، مثل رخت های سیاه توی صندوق ، نگران مرگ هایی ام که دیر کرده اند 

40 - مزرعه ی سوخته ام


صدای پاهات می آید با بهار 

تو صدای گرفته ی یک صبحی 

که پهن شده ای روی میز صبحانه 

یک روز صبحی که بینیش را چسبانده به شیشه ها 

پرنده ای که یک شهر را گرفته زیر بال هاش 

پرنده ای که مادر همه سیم های برق شده ست 




39- زیر نقره ای اندوه

چیزی کاشته ای در من، زیر پوستم، توی سبزی تیره ی رگ هام. چیزی که هر صبح دارد با من از خواب بلند می شود، بلند تر از دیروز ... توی آینه خودش را نگاه میکند او هم، لباس قرمزش را می پوشد ، یک چیزی کاشته ای درست بین مهره های گردنم، تیر بکشد عصر ها ... یک چیزی مثل ترکش های یک جنگ داخلی توی تنم مانده ست یک چیزی مانده توی نگاه ها و لحن حرف هام از تو، هوس تانگو میاندازد ب تنم، قدم میزند شب ها با من روی پشت بام، که سیگارم را تند تر از من پک می زند ... چیزی شبیه درد

38- از توی داستان هایم زنی کوچ کرده



شاید یک روز از همین روزهای گذشته مرده ام و فقط حالیم نیست 

،یک روز گرم تابستان ، روی آسفالت تازه خط کشیده شده ی خیابان رو ب روی خانه ، آدم ها دارند میترسند از سر متلاشی شده ام زیر چرخ ماشین و بعد بی عار بلند شده ام رفته ام توی صف بانک 

یکی از همین روزهایی ک گذشته رفته ام خودم را توی خزر غرق کرده ام و بعد جنازه ی باد کرده ام آمده ست قدم زده است با عاشقش 

یک روز ، آذری ، بهمنی ، مردادی ، مرده ام فقط یادم رفته است 

37 - تمام


یک زمستان باشد و دیگر هیچ ، پرنده ها بروند و سرزمینشان را گم کنند ، من فقط میخواهم ریشه هام یادشان برود بهار را  

زیاد تر از این ها خسته ام ، خواب کم است باید بمیرم کمی 

چشمانم حفره هایی شده اند توی کوه یخ ، ساده بگویم  تابستان سال هاست ک مانده 

فرسنگ ها زیرآبم