نسرین دهقان
سهشنبه 7 آذرماه سال 1391 ساعت 08:00 ب.ظ
رفتم نشستم وسط کلکسیون پول خورد های برادرم خندیدم و سوا کردم درشت تر هاش رو ، خندیدم و باتنها دارایی م زدم از خونه بیرون و الان ساعت هاست اون حس ، درست همون حس ، همون لحظه مونده زیر پوستم مثل وقت هایی که چیزی برای از دست دادن نداشته باشی
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
عیب نداره شازده، اگه با پاییز زرد شدی با بهار دوباره سبز میشی
همیشه بعد از زمستان بهار نیست
که خدا پشت سر ما ایستاده بود و ندیدیمش...
که خدا نبود و ندیدیم که نیست
جا نیست من بیام؟ یه خورده حواسم پرت شه؟
نیست
سرخ باشی همیشه
دخترک عروسکی ِ من....
همیشه زرد تر از حالا یم بانو
حواسم نبود ،دلم را برد
حواسم نبود، لد را شکست
حواسم نبود ،مُردم
باید ضمیمه ی نوشته م می کردم کامنتت رو علی
خیلی ادامه ی اون بود
قطعن یکی از بهترین هاییه ک از تو خوندم .. قطعن.
مرسی
در کوچه خدا را می بینم
تند با دوچرخه اش می گذرد
در کوچه باد می آید
باد
پاییز با من زرد می شود..
-<@
با من زمستان می شود
به خدا حواسش نیست پاییز...
پاییز فراموشکار
مرسی که خبرم کردی نسرین جان
خواهش می کنم
کجای دنیا را بگردم پی یک مشت خنده ی بی ترک ؟!!
یک مشت
رفتم نشستم وسط کلکسیون پول خورد های برادرم
خندیدم و سوا کردم درشت تر هاش رو ، خندیدم و باتنها دارایی م زدم از خونه بیرون
و الان ساعت هاست اون حس ، درست همون حس ، همون لحظه مونده زیر پوستم
مثل وقت هایی که چیزی برای از دست دادن نداشته باشی