-
88-
یکشنبه 17 آبانماه سال 1394 22:35
همه ی گره های ابرویم را ، مثال کشیدن نخ از انتهای یک شالگردن تا انتها باز کن . از میان لب های عبوسم لبخند و بوسه و جادو را پیدا کن . یک چاله برای همیشه روی گونه ام بکار . بنشانم لبه ی پنجره . فنجان چای را توی مشت های گره کرده ام جا کن . بنشانم کنار قبل از تو را یادم نمی آید ، همه گنجشک ها میخواهند خاطره سنگ یادشان...
-
87- آدمیزاد به مرگ هم عادت میکند
دوشنبه 20 مهرماه سال 1394 22:41
به تاریخ بیست مهر نود و چهار ، به ساعت بیست و یک شب ، به یک شب اوایل پاییز ، با همه ی ما یتعلق به ، با همه ی شعر ها و داستان هایم، با همه ی دل مردن و تنها مرگ است ک چاره ندارد
-
86- من دوست خوبی نیستم
شنبه 4 مهرماه سال 1394 18:48
تنهایی مثل سرطان است . ابتدا توی وجودت تخمش کاشته میشود و بعد ریشه های قطورش همه وجودت را میگیرد و یک روز متلاشی ات میکند . عشق مثل تنهایی ست . یک نفر توی دلت مینشیند در ها را به روی دنیا میبندد و از یک در دیگر خودش بیرون میزند . تنهایی مثل یک زخم عفونت کرده ست . تا خالی ترش نکنی خوب نمیشود. تصویر من زمستان بی انتهایی...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 مردادماه سال 1394 17:43
موجود غریبیست . همه چیز در خاطرش مانده . قطعه ای چوب کهنه را زیر دندانش گرفته فشار میدهد تا درد هایش بروند . راه میرود راه میرود راه میرود . دلش برای دشمنانش تنگ میشود . لبخند میزند و اسم او را سه بار میگوید . یک مکث طولانی میکند شاید معتقد است بعد ازین تلفنش زنگ میخورد و صدایش را خواهد شنید ... آدم غریبیست ، گل گاو...
-
84-
یکشنبه 25 مردادماه سال 1394 23:20
روسری لاجوردی ام را دور سرم میپیچم از خانه بیرون میزنم ، از خانه پا به خیابان میگذارم ، فکر میکنم اگر تند تر قدم بزنم کمتر گمشده بنظر می آیم . فکر میکنم باید مثل دیگران جوری قدم بردارم ک انگار کسی همین انتهای خیابان منتظرم است و زیر این باران مانده ، از خانه پا به یک غار میگذارم و از یک غار به غار دیگر .. ما تنها ایم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 مردادماه سال 1394 21:55
از ذهن من اما به این راحتی ها پاک نمیشود هیچ چیز . از ذهن من همه چیز به راحتی بستن یک در ، امضا زیر یک کاغذ ساده ، پاک کردن یک اسم از لیست تلفن نمی رود ذهنم شبیه دفتریست ک هر سال از دبستان پاک شده و مشق های سال جدید رویش نوشته شده ، سیاه سیاه است از چیزهایی ک به همین راحتی پاک نشدند . من یک آدم احساساتی لعنتی ام ک هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 30 تیرماه سال 1394 22:55
ساعت توی دنیای من هفت و چهل دقیقه ی یک روز زمستانی ست ، توی تاریکی ایستاده ام پالتو روی دستم مانده کیفم دارد از روی شانه ام سر میخورد و اشک امانم نمی دهد که بگویم این اتفاقت بدجور مرا میشکند تورا به خدا کاری کن . ساعت پنج عصر است و روی طاقچه نقره ای جلوی شیشه نشسته ام و دست هایم میلرزد از شنیدن حرف های دوستم که میگوید...
-
81- در کتم روی جا رختی جا ماندم
شنبه 9 خردادماه سال 1394 22:00
به تلخ و شیرین زندگی نیست ، به سختی کشیدن ها و تنها ماندن ها نیست. تنها یک لحظه است ک چشمانت را باز میکنی ولی دیگر چشم های خودت را باز نکرده ای ، دوباره میبندی و باز میکنی ولی تو نیستی . یک غروب دلگیر جمعه است ک میگوید خودت نیستی و این منت را نمی شناسد . نگاه میکنی به دست هایت ، به خط متورم روی شانه ات ، به موهای پیچ...
-
80- صدای صبحانه ی آوازه خوانمان کو ؟
شنبه 26 اردیبهشتماه سال 1394 10:36
اما امروز شبیه یک روز آرام نبود ک سوار ماشین شوم و توی راه بدون موسیقی به چگونه بیدار کردنت فکر کنم. از آن روزها ک ماشین را کمی کج رها کنم و خیالم نباشد . یک نگاه به پرده سبز آشپزخانه کنم که هنوز کنار نرفته است. نه امروز از آن روز ها نیست ک همزمان با چرخیدن کلید در قفل دستگیره بچرخد و یک آغوش مرا برای بقیه ی روز ببلعد...
-
79- از تو باید مینوشتم
چهارشنبه 19 فروردینماه سال 1394 18:23
سلام به رخوت یک روز بهار . یک خلوت دل انگیز کنار پنجره . باریکه نور افتاده بود روی صورت و دست های من و تو میدرخشیدی در چشم هایم. پرنده ها می آمدند می شنیدند و میرفتند. سلام به بهار و روز های روشنش حرف های عاشقانه زدیم . در آن نیم روز همه حرف ها روشن و عاشقانه بود . حتی صدای چکه ی آب . حتی صدای بسته شدن در . آره ک...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 آبانماه سال 1393 19:00
آیا کسی هست برای تنهایی من دل بسوزاند؟
-
78- تنهایی سخت آغوشش را گشوده به سویت
چهارشنبه 26 شهریورماه سال 1393 12:36
نشسته ست رو به رویت . دست هایش را به رویت گشوده و منتظر است از تلاش بیهوده ات دست برداری و به آغوشش پناه ببری . نشسته ست و چشم دوخته به چشم هایت تا خودت بدانی ک راهی جز او نداری . نشسته و با لبخند بی خشمش منتظر است باید سال ها می گذشت تا بدانی که جز او راهی نیست ...
-
75- عشق دور تر بود . دور تر
پنجشنبه 6 شهریورماه سال 1393 23:26
مثال من مثال خانه ی متروکیست ک برقش را قطع کرده اند . توی سکوت مطلقش یکی توی جیب هاش دنبال کبریت میگردد . یکی توی سرم هی کبریت میکشد اما فقط جلوی پایش را برای چند ثانیه میبیند . مثال من خانه ایست ک خاطره گرما را هم از یاد برده ست . هیچ کس را نداشته ست پنجره ها را ببندد . شومینه را روشن کند . چای دم کند . بنشیند و از...
-
74- این غم هزار ساله است
جمعه 24 مردادماه سال 1393 17:26
غم با زمان تیره نمیشود . محو نمیشود . جا می افتد . خودمانی تر میشود . شب ها تا دیر بیدار می ماندت . صبح زود توی سرت صدا میکند . با اسم کوچکت شوخی میکند . دوست هایت را می رنجاند . غم قدیمی ترش بی هوا تر می نشیند روی شانه ات . سنگینت میکند . انگار که هزار سال پیش درختی بوده ام تنها میان بیابان . انگار قرن ها پیش کشتی...
-
73- باید برای زمستان دنبال بهانه گشت
یکشنبه 12 مردادماه سال 1393 11:39
میروم توی حمام . موهایم را خیس میکنم . قیچی را دستم میگرم . توی آینه زل میزنم و شروع میکنم به بریدن . فکر میکنم که زندگی درست مثل رانندگیست . نباید فکر کنی که حرکت بعدی چیست . فقط باید توی نقشت حل بشوی . نباید فکر کنی که چه جور عاشقی باشی ، فکر نکنی . ترمز را بگیری و سرعتت را کم کنی. کمتر خودت را توی مهلکه بیاندازی ....
-
77- که عشق بی حوصله ست
چهارشنبه 18 تیرماه سال 1393 01:44
گاهی باید کنترل را توی دستت بگیری و درست در لحظه ی خوشی دکمه ی خاموش را بزنی . باید مغزم را هر روز صبح خاموش کنم بچپانم زیر موهای خرمایی م . باید کتاب را توی صفحه ی خوبش بست و چپاند میان باقی کتاب های خوب . باید خوابید و خوابید و خوابید. باید خواب ندید. باید ندانست که چیزی در قلبت در شرف فرو ریختن است .
-
76- صد چو منش خون بهاست
جمعه 6 تیرماه سال 1393 22:29
و بلاخره صبح غریبه ها میرسند و جسد یخ زده مان را کنار آتش پیدا میکنند . که آتشمان سالها قبل خاموش شده . بلاخره صبح میشود و تنها نگاه چشم های باز من میماند به تو ، که بیدار بمان لحظات آخر . فقط خاطره ی رقص آتش میماند آن وقت که زنده بود . که روی سینه ی من نور قرمز انداخته بود و گونه های تورا گر گرفته بود . بلاخره صبح...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 18 خردادماه سال 1393 20:21
زمانی هست اما که دیگر خسته میشوی از پنهان کردن تنهاییت . خسته میشوی از چپاندن خودت میان گروه ها. از توی صف های طولانی غرق شدن . دور خانه ها دیوار میکشند که تنهایی شان پیدا نشود . بچه ها را بزرگ میکنند که تنها زنده بمانند آدم چقدر تنهاس . آدم ها جمع میشوند توی خانه ها و خیابان ها و رابطه ها که یادشان برود تنهایی . توی...
-
74-
پنجشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1393 11:13
جای هیچ نگرانی نیست ، لباس هایت را شسته ام ، نهارت توی یخچال است ، روی برچسب روی در برایت نوشته ام که تولد مادرت امشب است ، گلدان ها را آب داده ام . خانه را جارو زدم و آشغال ها را گذاشته ام بیرون در . جای هیچ نگرانی نیست عزیزترینم . رفته ام که نیایم
-
73- برگرد به قلب من
یکشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1393 20:56
اشک هایم را پاک میکنم، آرایشم را ترمیم میکنم و فکر میکنم که چقدر همه چیز برایم خاکستری ست . زندگی ، کار ، عشق ، مرگ و از این میان تنها یک جفت چشم عسلی پیداست به زنانگی م فکر میکنم که توی مانتوی سیاه گشادم روی چوب رخت آویزانش کردم ، و دست هایت را از گردنم شستم به درخت های خاکستری فکر میکنم که ریشه هایشان زیر زمین در هم...
-
72- مرثیه ای برای یک رویا
پنجشنبه 28 فروردینماه سال 1393 19:15
الامان از لب های تو که بوسه را به غایت دانسته ست. داشتم میرفتم که دست های تو نجاتم داد . که دست هایت تکانم داد از خاب بیحوصله بعد از ظهر توی کوپه ام . و دست های تو تکانم داد از منظره ی رو به رو از زمین تنها ، آسمان تنها . و دست های تو مرا رقصاند میان کوپه آهنی ، ریل های آهنی و نگاه های آهنی با انگشتت روی پشتم نوشی '...
-
71 - با غم انگیز ترین حالت تهران چه کنم؟
چهارشنبه 20 فروردینماه سال 1393 16:31
برای کافه بی جانم غمگینم ، برای تو که جلوی رفتنم را نگرفتی، برای حرف های صد تا یک غازم ، برای بیشتر خستگی م. غمگینم برای عشق ، برای من که بی تو در هر کجای این شهر غریبم برای خانه غمگینم که شب ها بی ما چگونه بخابد ، برای گربه ی حنایی مان که به تنهایی عادت ندارد. غمگینم و قلبم غمگین است و چشم هایم غمگین است و پاهایم...
-
70- عمر دیوانه دیری نپاید
جمعه 15 فروردینماه سال 1393 16:09
غم چون پرنده ای که مرا به جای درختش گرفته باشد ، رویه شاخه هایم نشسته ، لانه اش را ساخته ، جفتش را پیدا کرده، غم روی شاخه های من بچه کرده ست. و خاطرات مشترک من را درخت او کرده غم چون پرنده ای صبح ها میرود و شب ها سنگین تر از همیشه روی شانه ام مینشیند یک درختم که زمستان را نخابیده و فقط نگران پرنده اش بوده .
-
69- صد سال تنهایی
شنبه 9 فروردینماه سال 1393 21:11
کاش کسی از دنیا هنوز نگران من بود . کاش کسی دلش از نوشته هایم میگرفت . کاش کسی نگران سردرد های این دیوانه بود. کاش کسی بفکر این ویرانه بود. کاش چشمی از دور روی سطر های من میچرخید. دارم فکر میکنم به روزهای اخیر که فقط دست و پای بیهوده زدیم . به این فکر میکنم که باید راه های ارتباطی م رو ببندم و حتی شده چند روز تنها...
-
68 - don't make me sad
یکشنبه 3 فروردینماه سال 1393 20:25
دل تنگی هایم از ساعت ده به ساعت هشت نقل مکان کرده اند . دنیایم دارد کوچک و کوچکتر میشود . وسط دیدارمان بی دلیل گوشه چشم هایم اشک نشسته . توی آینه زنی با موهای خاکستری میبینم که یک روز تمام وقتش را حرام دوختن یک پیش بند کرده و آخر سر چرخ خیاطی ش خراب شده . درونم یک پبر زن است که همه کارهایش ناتمام مانده . که یک شکست...
-
67- بیچاره دلم
شنبه 2 فروردینماه سال 1393 22:39
چای میخورم و ساعت ده شب را هضم میکنم . ساعت ده شب تمام دلتنگی آدم از کنترل خارج میشود . ساعت ده شب میتواند دست بگذارد روی گلویت و نگذارد هوا عبور کند به ریه هایت . ساعت ده شب مینشیند کنارت شبکه ها را عوض میکند . ساعت ده شب چایت را سر میکشد ، سیگارت را پک عمیق میزند ، مسیج هایت را تند تند جواب میدهد. ساعت ده شب تمام...
-
66- نوبت عاشقی ست یک چندی
شنبه 24 اسفندماه سال 1392 09:28
نشسته ام که پیدایم کن، خیال کن که کورم و نشسته ام که بیایی از خیابان های شلوغ بگذرانیم ، خیال کن که کرم و نشسته که با دست هایم غصه های عاشقانه بخوانی ، خیال کن که بی زبانم و قرار است به جای من از غم بگویی . نشسته ام پشت شیشه و تمام راه های ارتباطی را بریده ام که بیایی . سال هاست که آمدن از یاد رفته ست
-
65- مردن به همین آسانی ست
دوشنبه 19 اسفندماه سال 1392 17:38
چیزی نیست . فقط آن فندک طلایی ت را روشن کن و گوشه لباسم را بگیران . چیزی نیست ک بعد از خورد کردن قارچ برای نهار قلبم را بشکاف . چیزی نیست بخدا بالشت را بگذار روی صورتم و تا صبح آرام بخاب. طوری نیست لب هایم را ببوس دست هات را دور گردنم بگذار و فشار بده . یا که هر روز کنارم بنشین و نگاهم نکن یا که دیگر معنی اسمم را...
-
64- تنهایی بعد از تو غم انگیز تر شد
دوشنبه 12 اسفندماه سال 1392 16:00
دست های تو سد شدند روی صورتم ، اشک هایم مرا غرق کرد . غم انگیز ترین شوق به آغوش تو بود. به گفتن عاشقانه ای ک وقت شنیدنش نبود. به حادثه ی تو. تنهایی بعد از تو معنای دیگری داشت ، درد توی گفتن این کلمات ماسید درد توی راه بین نگاه های دیگران به این دیوانه خشکید . از تو تا من راهی نبود . ار تو تا من هیچ چیز دیگری نبود. دست...
-
63- او دارد میمیرد
جمعه 25 بهمنماه سال 1392 21:02
وقتی زمین میخورد و کف دست هایش خراش بر میدارد ، وقتی مریض میشود و تمام روز بهانه میگیرد، وقتی بیخود موقع شستن دست هاش زیر گریه میزند، وقتی ک در برابر اینکه برایش آژانس بگیری مقاومت میکند ، و سخت خسته ست ،از درون سخت متلاشی ست ، سخت معنای آرامش را از یاد برده ، او هنوز ناخن هایش را میجود، تازگی ها لکنت گرفته ست، او یک...