میدانی من خودم را نکشته ام و هیچ کس نمیتواند از بابت مردنم از من گله کند .من ماشه را نکشیده ام و ملافه سفید را روی صورتم ننداخته ام که کسی دلخور باشد . کسی نمیداند در آن اعماق چه شده ست که دست از شنا کردن برداشته ام و فرو رفته ام. کسی نمیداند که دست و پاهایم یخ زده بوده اند یا نه ، هوا هنوز توی حباب های کوچک ریه هایم بوده س یا نه . کسی نمیداند و هیچ حرفی نیست 

 کسی نمیداند آخرین لحظه ها قبل از مردنم دهانم از فکر گس نبودن پر از چه سکوت مرگباری بوده است . کسی نخواسته بداند قبل از بستن چشم هایم آن فیلم کندی که همه میگویند را دیده ام یا نه 

ای بی سر انجام ترین کسی نمیداند که تو آخرین لحظه ها فقط دست از تقلا برداشته ای ، فقط آنقدر خسته بوده ای از نجات یافتن، که چشم هایت را روی دلبستگی هایت بسته ای. کسی نمیتواند از تو شاکی باشد، بتواند هم دیگر مهم نیست .

بگذار دنیای درخشان و روشن بماند برای شما روشن ها . من از اعماقم تاریک و غمگینم و فقط لحظه ای تصمیم گرفته ام نجات نیابم