حال خوشی نداشتم این چند روز. هرچند مطمئن هم نیستم الان بهتر شده باشم اما ... پست شماره ۱۸ ات در ۱۸ آذر آنهم با عنوان ی که از یک شعر کاملن نوستالژیک من برداشته ای و نوشته ای آنقدر برایم شیرین است که هرازگاهی باز می آیم و می خوانمت
می ختسم این کامنت را خصوصی می گذاشتم برای خودت. تنها خودت . اما امکانش نبود متاسفانه. و خوشبختانه اینکه تو در آزادی بیان یک قدم پیشتر از خودِ منی حتا. اگرچه سالها پیش من هم کامنتدانی ام باز باز بود شبیه چشمانی که باز بازند چون دکمه های یک پیراهن دریده از دستهایی عجیب عاشق
حال خوشی نداشتم این چند روز. هرچند مطمئن هم نیستم الان بهتر شده باشم اما ...
پست شماره ۱۸ ات در ۱۸ آذر آنهم با عنوان ی که از یک شعر کاملن نوستالژیک من برداشته ای و نوشته ای آنقدر برایم شیرین است که هرازگاهی باز می آیم و می خوانمت
می ختسم این کامنت را خصوصی می گذاشتم برای خودت. تنها خودت . اما امکانش نبود متاسفانه.
و خوشبختانه اینکه تو در آزادی بیان یک قدم پیشتر از خودِ منی حتا.
اگرچه سالها پیش من هم کامنتدانی ام باز باز بود شبیه چشمانی که باز بازند چون دکمه های یک پیراهن دریده از دستهایی عجیب عاشق
و دیگر
اینکه نسرین عزیز مداوم می خوانمت
دوسش داشتم
واقعا آذر آخر حرف خداست
قالبت قشنگه حس خوبی بهم داد
چقدر اینجا حس سبکی دارم
انگار حرف های مرا توی قاب خودم دوباره می فهمم
آخرش تویی دوستم...
هیدرت رو دوستیدم...
شاید فراتر رفت
ایرادی ندارد عزیزجان
آذر آخرین حرف خداست؟
سه
سطر
ِ
آخر
فوق العاده بود...
درخت تنهاست مثل خیلی از ما ادما و وقتی که لانه تنهایی را فهمید ما هم تنهایی را میفهمیم
مرسی