گاف

یکی هست عجیب شبیه تو . نه همیشه ، وقتی ک میخندد انگار مثل یک نقطه توی تاریکی مطلق میبینمت مابین لب هایش 

انگار که آن صفحه که گمش کرده ای بعد از هزار بار ورق زدن یکباره پیدا میشود و لبخندم میشود اندازه وجودم، کاش میشد بگویم وقتی که میخندد چقدر کم می آورمت . میدانی چیزی نیست که گفتنی باشد مثل حال همه ی آدم ها این روزها ، کسی راجع بهش حرف نمیزند ، کسی کنکاش نمیکند ، فقط ناگزیر هست ...

خوب ک فکر میکنم او توی بهتری میشد ، چشم هایم را تنگ میکنم میشمرم چند بار از لابه لای خاکستری ها آن لبخند سرخابی معلوم میشود، قطعا او توی بهتری بود . فکر میکنم به آن روز شرجی تابستان . میبینم که جای تو او با پیراهن گلدار مشکی پیدایش میشود ، میبینم کنار دریا روی ماسه ها نشسته ایم دستت را میگیرم و صورت اوست که برمیگردد ، توی اتاق کوچکت کنار او دراز میکشم و از رویاهایم میگویم . این خط را آنقدر ادامه میدهم تا میرسم به آن جاهایی که نبوده ای و میشود باشد . آن روزها که نداشتمت و داشتنش کار سختی نبوده ست


مدت هاست دست و دلم نمیرود چیزی بگویم ، چیزی نیست که بشود گفت ، یک حس مبهم و حل شده است نداشتنت ، مثل حال همین روزها