منی مانده ام که دارد تخریب می کند باقی مانده اش را ، دست نویس هاش را ته کیفم مچاله شده پیدا می کنم و میگذارم گم شوند دوباره ، به این فکر میکنم که همیشه پاهای یک زن افتاده س روی شانه ی زندگیم ، میروم توی فنجان های چای ، سیگار هایم را با فشار خون تو تنظیم میکنم
شبیه خمیازه می روم ، ناله ای کشدار برمیگردم
از خودم می نویسم و پشیمان می شوم ، بک اسپیس را نگه می دارم تا برسم به غار تنهاییم ، من 21 سال است که عاشق نشدم
بس که از خودت جا موندی شازده
"من" که جدا بشه اینجوری از "من" به جای نمیرسه
ما جدا نشدیم
فقط دیگر من نیستیم هر دو مان
...pooof
نسرین تو در خواب من چه مى کردى ؟
درست همین چند شب پیش ...
خواب هایی دیده اند برایم...
عشق... مبدأ ندارد
تو نبودی آن روز ...
ایشالا 22 سالگی عاشق میشی شدیــــــــــــــــد....:)
درد عاشقی نیست
بر می گردیم از همه ی اینها .. خودمان را اما پیدا نخواهیم کرد ..
برگشتیم به لانه ای که درختش نبود
سلام .حیفه این وبلاگ اپ نشه !!! خیلی زیباست . موفق باشید http://2dto3d.ir