برای تو مینویسم ، نه به این خاطر که خوب میخوانی ، صدایت خوب است ، یا که تنها رهگذری که از این دورافتاده ترین دنیا میگذری ...

مینویسم چرا که دنیا باید جای بهتری میشد ، باید حرف میزدیم و دنیا باید برای همه حرف هایمان حوصله میکرد ، چراکه باید جوانی مان اندکی بیشتر طول میکشید ،

 باید وقت میداشتیم بی هراس جا ماندن از این قطار ، بدون آنکه صدایمان توی سوت آخر قطار رشته رشته گم شود ، بی آنکه کلاهمان را باد با خود ببرد ، لحظه ای بایستیم ، حرف را چون آبنباتی شیرین ، با طعم روزهای کودکی، آرام مزه کنیم ، سر صبر لبخند بزنیم ، همه ی جزئیات را توی خانه های کوچک حافظه مان فرو کنیم ، بوسه ای ، آغوشی ، حرف آخری ...