42- جیب هایم را پر کنم از صدات

سختم است به زبان بیگانه حرف زدن ، به یک زبان دیگر دوستت داشتن ، آن وقت باید از نو بار دیگر ببینمت ، خورشید از زاویه ی دیگری تابیده باشد به موهات ، باید راه های دیگری برسد به خانه که پیاده برویم و باران بگیرد .

سختم است با زبان دیگری گوش بدهم به صدای پات که می رود ، شاید باید حرف های دیگری از رادیو شنیده باشم ، باید پنجره مان صدای پرنده ها را راه داده باشد شاید .

سختم است یک جور دیگر باشم ، صدایم توی هوای دیگری راهش را بگیرد بیاید تا گوش های تو ، هوا هوای دیگری باشد ، صدام چیز های دیگری بگوید ، خاک تنم از بت های هندو ها ، از کوزه ی کولی ها ، خاک تنم از غبار باران خورده ی روی شیشه ها باشد

و این خوب است که ما به یک زبان عاشق شدیم و به یک زبان هم دیگر را ترک کردیم ، خوب است ک خانه یمان بعد از ما کسی را نمی شناسد ، مانده ایم در خاطر خانه ، هیچ کس را هم چون ما جدا نمی کند از دنیا ، خوب است که دیوار هایمان سایه ی دیگری را نمی داند ، که خط دیگری را نمی خواند پلاک خانه مان .

سختم است به یک زبان دیگر دلتنگ باشم ، که تو رفته ای و من وقت ندارم یرای یاد گرفتن نداشتنت به هر زبان دیگری ،من فقط می توانم دلتنگ باشم همه ی زمان ها را ، وقت ندارم برای جور دیگر بودن ، برای اینکه کفش هایم را جور دیگری در بیاورم ، دلبری بیاموزم ، کتاب های دیگری بخوانم .

من وقت ندارم برای اینکه یاد بگیرم تنهایی را ، بدون تو خریدن نان و زیتون و شربت معده را ، 

وقت ندارم برای زندگی 


41 - از زندگی رانده شدیم


غریب مانده ام توی سرزمینم ، نامه ام توی یک بطری که رسیده ست آن سوی این دریا ، از اینجا که ایستاده ام تا من یک دریا راه است ، یک دریا تا خودم راه است 

تنها مانده ام از من ، موهایم مانده ست لای صفحه ی 56 کتابی که برات خوانده بودم ، دلتنگیت را هجی کن ، برای موهای قهوه ای ام ، دور شهر دور داده اند کتاب را ، جنایت منم ، با یک پلاک بر گردنم ، شماره 713405، ثبت شده ام 

 بید زده ست جهانم را ، مثل رخت های سیاه توی صندوق ، نگران مرگ هایی ام که دیر کرده اند 

40 - مزرعه ی سوخته ام


صدای پاهات می آید با بهار 

تو صدای گرفته ی یک صبحی 

که پهن شده ای روی میز صبحانه 

یک روز صبحی که بینیش را چسبانده به شیشه ها 

پرنده ای که یک شهر را گرفته زیر بال هاش 

پرنده ای که مادر همه سیم های برق شده ست 




39- زیر نقره ای اندوه

چیزی کاشته ای در من، زیر پوستم، توی سبزی تیره ی رگ هام. چیزی که هر صبح دارد با من از خواب بلند می شود، بلند تر از دیروز ... توی آینه خودش را نگاه میکند او هم، لباس قرمزش را می پوشد ، یک چیزی کاشته ای درست بین مهره های گردنم، تیر بکشد عصر ها ... یک چیزی مثل ترکش های یک جنگ داخلی توی تنم مانده ست یک چیزی مانده توی نگاه ها و لحن حرف هام از تو، هوس تانگو میاندازد ب تنم، قدم میزند شب ها با من روی پشت بام، که سیگارم را تند تر از من پک می زند ... چیزی شبیه درد

38- از توی داستان هایم زنی کوچ کرده



شاید یک روز از همین روزهای گذشته مرده ام و فقط حالیم نیست 

،یک روز گرم تابستان ، روی آسفالت تازه خط کشیده شده ی خیابان رو ب روی خانه ، آدم ها دارند میترسند از سر متلاشی شده ام زیر چرخ ماشین و بعد بی عار بلند شده ام رفته ام توی صف بانک 

یکی از همین روزهایی ک گذشته رفته ام خودم را توی خزر غرق کرده ام و بعد جنازه ی باد کرده ام آمده ست قدم زده است با عاشقش 

یک روز ، آذری ، بهمنی ، مردادی ، مرده ام فقط یادم رفته است