47- سلول هایی خاکستر شده


دنیا را پر کرده اند از قبر

کیوسک های تلفن

اتوبوس های خاک گرفته

توی ویترین هایی 

دسته بندی شده

تنهاو تنها تر

و تنهایی ک تمام هیکل آدم ها را بلعیده ست


46- سراغم را از صندوق های پست بگیر


خیابان ها را کوتاه کرده اند و 

پیاده رو ها را عریض

با این فاصله باید کنارت بایستم و پشت تلفن بگویم که دوستت دارم هنوز

کنارت بخوابم و نامه بدهم که بپیچ دور تنم

با این فاصله باید 

از کنارت رد شوم و به قاصدک ها بگویم

که برمیگردم 

45- کشتی ام ک خانه ی ماهی ها شده


کلید را میگذارم زیر پادری ، نان ها را گذاشته ام توی یخچال ، پرده ها را که کشیده ام ، لباس هایت را تا کرده ام ، نامه چسبانده ام ب آینه ، نوشته هام را برداشته ام ، پیغام گیر صدای کسی را پخش میکند ک نمی شناسم لابد بیایی تو هم خواهی شنید 

پنجره را که بسته ام و رادیو را خاموش کرده ام ، دارم فکر میکنم چه چیز را جا گذاشته ام جز دلم؟ 

چه چیز فراموشم شده ست ؟ 

دارم می روم از خانه ای ک نداشتیم ، دارم میروم و غمگینم ، مثل نامه ای که سالهاست ب آن سوی دریا نرسیده ، کسی چه میداند چه حرف ها داشته ست؟ 

نگرانم ، شاید هوس کنی از کوچ برگردی و درختت را پیدا نکنی ، و بعد مداد کاغذی بر میداری لابد آن روز و می نویسی  به درختت که لانه ات را برداشته است و کجا رفته ست؟ ک چقدر بی ملاحظه ست 

درختت را بریده اند ، درختت حالا مداد است و کاغذ و میز

دارم می روم و غمگینم ، دارم گلدان ها را آب میدهم و غم نمی گذارد زیاد خم شوم ، دارم کفش هایم را پا میکنم و غم نشسته ست روی شانه هایم ، و غم دارد کلید ها را میگذارد زیر پادری 




44- از یک جای دور دوستت دارم


به گلاره 


سیم تلفن درست از زیر پای من رد شده است ، رفته است از بیخ دیوار ، کشیده شده است تا آشپزخانه ، میرود هر سه طبقه را پایین ، توی بن بست مان از دیوار ها بالا رفته ست ، از توی همه ی کوچه هایی ک رفته ای ، از همه ی خیابان های این شهر...

خطوط تلفن ، آه ، چه میدانند صدات از کجای این شهر نمی آید.

ترسیده ام ، از ایستگاه های مترو بی تو ، از پرنده هایی ک از جنوب برگشتند ، از نان های مانده روی میز آشپزخانه، ترسیده ام از خودم بی تو .

مدام دارم توی همین اتاق ، توی آشپزخانه ، راه پله ، توی کوچه ، دارم توی همه خیابان های این شهر زیر خطوط تلفن که از بالای سرم میگذرد ، با تو حرف میزنم از عشق ک پیدایمان نکرد ، با تو از عشق ک قبل از تولد ما رفته بود .

  مرگ... رفته ست توی جلد خانه ، زیر ناخن های من ، نترس بانو ، غریبی نکن ...

با هم از مرگ برگشتیم .

43 - حرف نیست این ها



من اما روزهاست که حواسم نیست چون تو ، اتفاق ها می افتند و نمی دانیم 

بین حرفهام -دارم از خودم میگویم ک مرگ نمی ترساندم و این خودش ترسناک  است، دارم برات میگویم ک نشسته بوده ام چهار زانو که مرگ بیاید ، دارم برات می میرم - از خودت میگویی ، حواست نیست به مردن من 

و توی خیابان ها قدم میزنیم و جا می مانم ، توی کتاب فروشی بدون من برمیگردی ، پشت یک نتوانستن ، پشت حواس پرتی این روزهات 



+مثل وقت هایی که داری چمدان می بندی و همسفرت می داند نمی روی با او