صدای پاهات می آید با بهار
تو صدای گرفته ی یک صبحی
که پهن شده ای روی میز صبحانه
یک روز صبحی که بینیش را چسبانده به شیشه ها
پرنده ای که یک شهر را گرفته زیر بال هاش
پرنده ای که مادر همه سیم های برق شده ست
برای پرنده ای ک آسمان ـش ، یک قفس کم داشت ..
چه تصویرهای تازه ای نسرین... شبیه هیچ چیز. شبیه تازگی فقط...
یکی گفت از زندگی بنویس نوشتم از دوستماز یک روز صبح با چشم های پف کرده و صدای گرفته و لبخند های پت و پهن
برای این شعر می شود تا ته دنیا عاشقی کرد .. می شود تا ته دنیا حسود بود ب حس شاعر ت ... به شاعر درونت .
این شعر مال توست بانو شاعرانه تر از این هایی
بینیش را چسبانده بود به شیشه ....:)
توعی :)
چوبی ب شکل صلیب باد نیمروزی مزرعه سوخته
بوی زمین سوخته میدهی
سطر اول با نگاه کلاسیک شروع شد. انتظار ادامه ی ب این شاهکاری رو نداشتم.تمام سطرها حرف میزد.زندگی کرده بود. شعر شده بود.تمام سطرها تو رو می گفت.چشمت رو نشون می داد. آفرین داشت دختر این سپید کوتاه ساده.
سهیل عزیز پرنده ها مسافرند همین
تمام شعرها را با صدای تو دوست دارم
تو بنشین یک صبحهمه ی شعر های عالم میشوم برات
دوسش داشتم :)
مرسی
ای واای..باز هم از خواب پریدم با صدای پایت./
...
قلمت را دوست دارم خاله جااان
:|
انگارحس تو و زمستان در این روزها شبیه هم شده... او نفسهای آخرش را می کشد و تو به سختی نفس میکشی...
غصه ها بیدار نشده اند صبح ها
تو بخند ، بهار سراسیمه می شود...
:)
از اولش مزرعه را پهن کرده بودیم روی میز...پرنده دستچین می کردیم برای دانه هایمان!!
پرنده ها را راه داده ام توی خانهبارهاصبح ها
چرا این دقیقه ها جان میکنند ...نمیگویند ک من گوشهایم را تیز کرده ام ب صدای زنگ در .. ب صدای انداختن کلید ...
صبح خوب است مثل آفتاب سرک کشیده ب اتاق
روحش رقیق بود
صبح اول زندگیست
بنشین وسط حریمت ، سرزمینت ، خدایی کن ، ببخش ، مهربانی کن ، دوست داشته باش
برای پرنده ای ک آسمان ـش ، یک قفس کم داشت ..
چه تصویرهای تازه ای نسرین... شبیه هیچ چیز. شبیه تازگی فقط...
یکی گفت از زندگی بنویس
نوشتم
از دوستم
از یک روز صبح
با چشم های پف کرده و صدای گرفته و لبخند های پت و پهن
برای این شعر می شود تا ته دنیا عاشقی کرد .. می شود تا ته دنیا حسود بود ب حس شاعر ت ... به شاعر درونت .
این شعر مال توست بانو
شاعرانه تر از این هایی
بینیش را چسبانده بود به شیشه ....
:)
توعی :)
چوبی ب شکل صلیب
باد نیمروزی
مزرعه سوخته
بوی زمین سوخته میدهی
سطر اول با نگاه کلاسیک شروع شد. انتظار ادامه ی ب این شاهکاری رو نداشتم.تمام سطرها حرف میزد.زندگی کرده بود. شعر شده بود.تمام سطرها تو رو می گفت.چشمت رو نشون می داد. آفرین داشت دختر این سپید کوتاه ساده.
سهیل عزیز
پرنده ها مسافرند
همین
تمام شعرها را با صدای تو دوست دارم
تو بنشین یک صبح
همه ی شعر های عالم میشوم برات
دوسش داشتم :)
مرسی
ای واای..باز هم از خواب پریدم با صدای پایت./
...
قلمت را دوست دارم خاله جااان
:|
انگارحس تو و زمستان در این روزها شبیه هم شده... او نفسهای آخرش را می کشد و تو به سختی نفس میکشی...
غصه ها بیدار نشده اند صبح ها
تو بخند ، بهار سراسیمه می شود...
:)
از اولش مزرعه را پهن کرده بودیم روی میز...
پرنده دستچین می کردیم برای دانه هایمان!!
پرنده ها را راه داده ام توی خانه
بارها
صبح ها
چرا این دقیقه ها جان میکنند ...
نمیگویند ک من گوشهایم را تیز کرده ام ب صدای زنگ در .. ب صدای انداختن کلید ...
صبح خوب است مثل آفتاب سرک کشیده ب اتاق
روحش رقیق بود
صبح اول زندگیست
بنشین وسط حریمت ، سرزمینت ، خدایی کن ، ببخش ، مهربانی کن ، دوست داشته باش