62- از مرگ برگشتیم بار

دارم ته شالگردنم را کور میکنم و فکر میکنم که بابا هم پشت فرمان به مرگ فکر می کند ؟ که چطور فرمان را بپیچاند که شبیه حادثه باشد ، که چطور حواس پرتی بگیرد ، آیا برادرم هم به قدر من از زندگی سیر است که جلوی اتفاقی را نگیرد ؟ آیا مادرم میداند که به اندازه ی او من هم پیرم ؟ 

فکر میکنم که مرگ برای آنها چه شکلی ست ؟ کاش میشد سر زندگی را کور کرد 

61- جایی هست میان دستان تو که سرزمین من است

بغل میخاهم ، سخت مچاله ام . بغل میخاهم مثل پرنده ای ک هنوز نفهمیده مادرش بر نمی گردد. کاش یکی بیاید که نداند درد را . کاش یکی بیاید سرم را بگیرد زیر بالش . بیاید باور نکند که لانه را باد میبرد . خواهرم را میخاهم . من از این همه تنها دو دست میخاهم که سرم را بگیرد صورتم را بپوشاند . که وقتی با دنیا قهرم شد بروم توی خانه اش .  آخ دلم دیگر هیچ فصلی ، هیچ شهری، هیچ سفری ، هیچ غصه ای را نمیخاهد و تو را که زیاد تر از من زنده ای. تو را که عزیز دیگری داری . تو را که بیشتری ، تنها تر از نداشتنتم

کسی نیست ، کسی برای پرنده های غمگین نمرده ست، کسی نیست 

60- آدرس مرا بنویس کف دستانت

دستم را از پنج جا بریده ام ، مچ دست چپم مدت هاست درد میکند ، تازگی شانه هایم افتاده تر شده اند و اصلن خیالم نیست که قوز کنم ،دیگر ناله نمیکنم ، آه نمیکشم ، سیگارم را کم کرده ام ، از دوست هایم دور شده ام ، 

از دیشب قهر کرده ایم ، شام دیشب خوشمزه بود ، امروز چیپس ماست خورده ام و بعد از ماه ها تتها توی خانه مانده ام 

همه چیز عادی ست ، نه گریه میکنم ، نه بغض نفسم را بند آورده ، هیچ چیز عاشقانه نیست ، سرش داد زده ام که فکر همه چیز هست جز من ، دلم نمی آید جواب هاش را به یاد بیاورم 

راستش هیچ چیز عاشقانه نیست ، نشسته ام کنار بخاری و دست هایم گرم نمی شود ، دارم به امروزی فکر میکنم که باید پیش تو میگذشت ، دارم به عشق فکر میکم که آن چیزی که فکر میکردیم نبود 

دلم میخاهد کسی دست هایم را بگیرد از خانه ببرد بیرون قدم بزنیم ، گوشیم را بگیرد از تو مشتم ، زنگ بزند به تو و بگوید مردن به همین آسانی ست 

59- تنهایی یک غار است در آدم

یک پاییز بوده است که من یقه ی کت خاکستری م را تا جلوی دهانم بسته ام و همه ی باران های این شهر را تنها قدم زدم ، 

یک پاییز بوده است که با صدای زن توی هدفونم خوانده م ، باران برده ست مرا تا کافه ها و برگردانده ست خانه ، کتاب هایم خورده اند مرا ، چشم هایم 3 شماره نشست کرده اند ، یک پاییز بوده است ک تنهایی ش را هزار سال عاشقی نمیبرد ، 

یک آذری را نشسته ام روی صندلی کنار راننده ، و فقط زل ام به خیابان ها ، و سکوت دهانم را گس کرده ...

یک جایی از زندگی ام  نشسته ام لبه ی پنجره ی اتاقم و فکر کرده ام به آن پایین پخش شدن لابه لای برگ های زرد درخت گردو

یک پاییز بوده است ک زمستانی بعدش نیامده 

58-شماره ام را پاک میکنی؟

راستی بعد از مرگ چه می شود ؟ می آیی می بینی که نفسم گرم نیست ، چشم هایم نگاه ندارد ، چیزی توی سرم نیست و میگذاریم یک متر زیر زمین؟ 

می آیی میبینی مثل همیشه خوابیده ام اما سردم شده ، می آیی میبینی قرص هایم کم نشده اند امروز ، میبینی نرفته ام قدم بزنم و دیگر تمام

مرگ چه می تواند باشد؟ 

بعد مرگم چه می شود تورا ؟ 

شاید یک روز زنگ بزنم و خانه نباشی

شاید بیایم مثل قدیم آغوشت را باز نکنی

شاید بخواهم بیایم با تو قدم بزنیم لای قبر ها و بروی