دنیا آنقدر کوتاه  است که شاید همین توده ی ۱۵ میلی متری سینه چپم تصمیم بگیرد بی هیچ دلیلی رشد کند و مرا همین سال دیگر بکشد ، دنیا آنقدر مسخره ست که شاید همین ماه دیگر ، دیگر در این کشور نباشم ...

چرا آنقدر خودمان را اذیت کنیم؟ چه چیز را میخواهیم درست کنیم ؟ میخواهیم چه چیز این سراسر گه را زیبا کنیم؟

یک خانه داریم که هیچ چیزش عالی نیست ، اجاره ایست اما تویش لبخند های عمیقی میزنیم، لبخند همیشه از قهقهه زیبا تر است ، دوست داشتن همیشه از عشق مهربان تر است. حالا که نشسته‌ام رو به روی خودم در تمام این سالها میفهمم ، کم اما خوشبخت بوده ام ، نیازی به هیچ چیز اضافه‌تر نبود برای خوشبختی. نیازی نبود کسی نگاهم کند ، بخواندنم ، از حفظم باشد 






نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد