موهایم آن اندازه که دیگر اذیتم نکند بلند شده ست ، هیچ کاری نیست که از فکر ناتمام ماندنش تنم مور مور شود . آخرین قطره خمیر دندان را روی مسواکم میزنم بی آنکه تیوپ جدیدی خریده باشم یا در فکر آنکه نکند خریدنش فراموشم شود باشم .  نگران هیچ کس و هیچ چیز نیستم ، راستش را بخواهی هیچ کس برایم آنقدر مهم نیست که تصمیمم عوض شود ، راستش هیچ کس آنقدر به من وصل نیست که با نبودم چیزی برایش عوض شود .  آنقدرروی اسم هیچ کس توی مغزم مکث نمیکنم که حتی اسمش یادم بیاید ، راستی اسمت چه بود؟ بیخیال دوستت دارم ... راستی دلم میخاست به نام کوچکم صدایم کنی ... راستی من همیشه باید سر حرف را باز میکردم و این آزارم میداد ...

کاش آدم به همین آسودگی میتوانست بگوید چه آزارش میدهد ، کاش آنقدر توی لاک خودم فرو نرفته بودم که تویش گم شوم ، کاش میگفتم دلم را شکسته اید و دارم انتقام میگیرم ، با نبودنم ...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد