36- چیزهایی هست که نمی دانیم

در فکرم تو را از خواب هام بکشم بیرون، از بین همه ی اجناس تاریخ مصرف گذشته ی خانه، از زیر خروار ها خاک نشسته روی سرامیک ها و رد پایمان ک رفته ایم تا اتاق، از زیر لباس های روی زمین پخش و پلا ، از زیر لحاف ، از زیر تنم

در فکرم قرص هایم را قسمت کنیم، 

باید هر دو یادمان برود بیرون از این خانه دنیایی هست 

 دست هایت را باید حلقه کنی دور تنهایی م ، حلقه را تنگ تر کنی ، بشود اندازه ی دست های تو ، بیندازیم ش از پنجره بیرون و همه ی درز های پنجره ها را بندیم برای تمام زمستان