در فکرم تو را از خواب هام بکشم بیرون، از بین همه ی اجناس تاریخ مصرف گذشته ی خانه، از زیر خروار ها خاک نشسته روی سرامیک ها و رد پایمان ک رفته ایم تا اتاق، از زیر لباس های روی زمین پخش و پلا ، از زیر لحاف ، از زیر تنم
در فکرم قرص هایم را قسمت کنیم،
باید هر دو یادمان برود بیرون از این خانه دنیایی هست
دست هایت را باید حلقه کنی دور تنهایی م ، حلقه را تنگ تر کنی ، بشود اندازه ی دست های تو ، بیندازیم ش از پنجره بیرون و همه ی درز های پنجره ها را بندیم برای تمام زمستان
:*
نمی دانم چرا بوی تو می آید از تن من؟؟!!!
چقدر این پست را دوست داشته باشیم خوب است ؟
خواب باید درست همین قدر خواب باشد ..
باید یک کمی بمیریم
باید بمیرم کمی .. برای تمام نوشته های این صفحه ت ..
خانوم دلبری نکن
ما ک میمیریم برای شما
این خیلی خوب بود:خواب کم است باید بمیرم کمی :(
دوس داشتی سر بزن:
http://www.nostalgichayelanati.blogsky.com/
نمی دانم،
واژه ها توی ذهن تو چه منظوری دارند
برای خودت بخوان رئا
ته مانده بوی تنشو با ناخن اززیر پوستت بکش بیرون. بوش ول کن نیست لامصب...
: |
من همیشه زمستان پنجره ها را باز می گذارم...باید سلام کنم...به همه.
با تو باید یک باری بنشینم به گم شدن تظاهر کنم
یادمان برود ک یکروز یکجایی همدیگر را گم کردیم ...
یادمان برود یادمان رفته
قرص ها
از تنهایی درآمده اند
قسمت ما شده اند
رفته بودم تا تنهایی حیاط ، گم شده بودم توی خانه
این خانه راه هایی دارد ک نمی دانیم
پنجره همینقدر باز باشد که باد بلغزد توی دستانت...
این خیلی خوب بود نسرین دهقان عزیز!!
پنجره فصل ها را نمی داند پوریا
این مساله از بیخ تر ها باید دور ریخته شود.
بستگی ب شعاع دنیات دارد
دنیای من دور ترین جاش را هم میشود دید
ولی یک درز کوچک همیشه میماند
و فکر هایی میخزند بیرون
ک بدانند چه خرابه ای شده ست دنیا