۲۳ - خواب هایی دیده اند برایم


وقتی که تنهایی من داشت با تو قدم میزد، دست هاش را باد برده بود ، وقتی که تنهایی م از تو برگشته بود و بی هدف پرسه میزد ، داشتم به زمستان فکر می کردم

مدت هاست دارم فکر میکنم باید به خواب زمستانی بروم ، باید برگ هام را یکی یکی بپیچم لای زرورق های نقره ی بچپانم زیر کلاه صورتی م ، باید ریشه هام را به خاک بفهمانم ،

باید بخوابم ، باید شکل تنهایی م را بخوابانم ، باید دست هام را ، خانه ام را


۲۲ - از عاشقانه ترسیدیم


نکند هنوز توی آن کوچه توی آن سرما ایستاده باشم؟  چه چیز می توانست نگذارد که ساعت ها بایستم و به ندیدنت ادامه دهم؟

برای من عاشقانه نیست ، باور کن . فقط آنقدر دنیام کوچک است که پاهام می زند بیرون اگر اینقدر مچاله نشوم ، برای من لحظه ها نمی گذشتند ، کش می آمدند

باور کن راه های دیگری هست برای دور شدن ، بیا و کوچه ها را بد نام نکن ، بیا و به آینه ی جلوی ِ آن ساختمان ِ بی قواره ت یاد بده زیبایی ِ مرا ، راه های دیگری هست که به تمام شدن برسد

نکند همان موقعی که کیفم را انداختم روی شانه م و از همه ی کوچه های آن حوالی زدم بیرون ، زدم به خیابان اصلی ، داشتی از در می آمدی

عاشقانه نیست باور کن ، آنقدر در تو جا ماندهم که انگار من توی آن ساختمان دارم با مدیر عاملم جلسه را رسمی اعلام می کنم ، و این منم که توی تاکسی های سید خندان به آن غریبه که مرا می شناسد لبخند های بی معنی می زنم ، تو نمی دانی که این منم که جواب پیام هام را سرد می دهم ، که کلافه ام از این همه دوست داشته شدن