مگر نه آنکه غم هیچ اتفاقی نیست. اشک حادثه نیست . همیشه همینجای زمین ابر بوده است . یک تکه ابر سیاه . مگر نه آنکه در این دنیا ی بی در و پیکر کسی جای دیگری از دنیا داستان ما را نمی خواند . مگر نمیگویید احتمال ندارد ک ما توی خوابهای کسی زاده شده باشیم و بعد با صدای کوبیده شدن پنجره ای قرار است بیدار شود و حتی یادش نماند که کدام مان که بوده ایم.
پس این غم تمام نخواهد شد. چون سیل ک برای سیل زده امیدی به پایانش نیست . غم نخواهد رفت جز مانند سیل که با خودش خانه ات را و عزیزانت را روی خودش شناور از تو دور میکند .
غم تمام نخواهد شد چون سرمای عصر یخ برای آخرین بشر . نخواهد رفت مگر با سوختن استخوان هایش.
+ جایی برای اشک بود اینقدر خشکسالی نبود