73- برگرد به قلب من





                                                       اشک هایم را پاک میکنم، آرایشم را ترمیم میکنم و فکر میکنم که چقدر همه چیز برایم خاکستری ست . زندگی ، کار ، عشق ، مرگ و از این میان تنها یک جفت چشم عسلی  پیداست 

به زنانگی م فکر میکنم که توی مانتوی سیاه گشادم روی چوب رخت آویزانش کردم ، و دست هایت را از گردنم  شستم 

به درخت های خاکستری فکر میکنم که ریشه هایشان زیر زمین در هم گره خورده و به یک نقطه دور نگاه میکنند

هر روز صبح از خیابان همیشگی سمت بیمارستان تجریش میروم و به تومور مغزی مریض تخت 9 فکر میکنم که هوس بزرگتر شدن به سرش زده ، مرد 28 ساله ی خوابیده روی تخت کنار پنجره که مرا به یاد آرزوهای جوانتری هام می اندازد و آرزوهای رنگی آن روزها                  

صدایت پشت تلفن پیر است و موهای کنار شقیقه ات پیر است و من توی قلبت پیرم . من رفته ام تا سر کوچه سیگار بخرم، فراموشی گرفته ای و دیگر راه به دلت نیافته ام 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مکث شنبه 10 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 07:22 ب.ظ http://www.cheragh13.blogfa.com

خاکستری غیر قابل اعتمادی است پس

با من تانگو برقص(عالیجناب کنتور) یکشنبه 4 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 03:52 ب.ظ http://www.alijenabkontor2.blogfa.com

تو همیشه همینطوری بودی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد