یک پاییز بوده است که من یقه ی کت خاکستری م را تا جلوی دهانم بسته ام و همه ی باران های این شهر را تنها قدم زدم ،
یک پاییز بوده است که با صدای زن توی هدفونم خوانده م ، باران برده ست مرا تا کافه ها و برگردانده ست خانه ، کتاب هایم خورده اند مرا ، چشم هایم 3 شماره نشست کرده اند ، یک پاییز بوده است ک تنهایی ش را هزار سال عاشقی نمیبرد ،
یک آذری را نشسته ام روی صندلی کنار راننده ، و فقط زل ام به خیابان ها ، و سکوت دهانم را گس کرده ...
یک جایی از زندگی ام نشسته ام لبه ی پنجره ی اتاقم و فکر کرده ام به آن پایین پخش شدن لابه لای برگ های زرد درخت گردو
یک پاییز بوده است ک زمستانی بعدش نیامده
زیبا مینویسید
لینک شدید
کاش بعد از پاییز امسال زمستانی نباشد نسرین.کاش زمان روی اخرین روز پاییز بایستد.پاییزی که تنهایی به ان وصله شده,از زمستانش دیگر چه انتظاری میرود.
مثل یخ زدن توی یک فصل؟!